دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۱۹:۵۳ ۳۱ بازديد
سبو افتاد، او افتاد، ما مانديم، وامانديم
روان شد خون او بر ريگ صحرا، رفت، جا مانديم
فرو رفتيم تا گردن به سوداي سرابي دور
به بوي گندم ري، در تنور كربلا مانديم
رها بر نيزه تنهايمان، بيهوده پوسيديم
به مرگي اين چنين از كاروان نيزهها مانديم
سبو او بود، سقا بود، دستي شعلهور بر موج
گِلي ناپخته و بي دست و پا ما، زير پا مانديم
گلويش را بريدند و بيابان محشر از ما بود
كه چون خاري سمج در ديدگان مرتضي مانديم
هميشه عصر عاشوراست، او پر بسته، ما هستيم
دريغا ديدهاي روشن كه وا بيند كجا مانديم