دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۱۹:۵۳ ۴۳ بازديد
سرفه كردم، برفها از دوش نيشابور ريخت
قلب آهوبرههاي نازك مغرور ريخت
يادم آمد من كه اسماعيل بودم، آسمان-
كارد وقتي كند شد بر گردنم ساطور ريخت
من ولي برخاستم، بعداً خودم را يافتم
يافتم بعداً سرم را، از نگاهم نور ريخت
تا كمي روشن شدم، در حسرت صيدي عزيز
چشم ماهيگير من دريا به دريا تور ريخت
او شرابي تازه در جامي سفالين، من خمار
مرد كوچك شد، صدا زد، زن خودش را دور ريخت
از خماري مُردم اما داي تاكستان شدم
از سر دوشم هزاران خوشهٔ انگور ريخت
خوب ميدانم چرا اين قدر ميميرد دلم
در گِلم آخر خدا يك مشت خاك گور ريخت
16نشانه كه وقتش رسيده شغلتان را ترك كنيد