دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۱۹:۵۲ ۳۱ بازديد
به جز شكستن و بستن چه مانده از باور؟
بخوان پريدنِ افتاده را، منم؛ دفتر:
كبوتري كه به تمرينِ نقشِ روشنفكر
دو بال سوختهاش ماند زير خاكستر
كدام دست به آتش كشيد باران را
كه روي صحنه نديديم جز تماشاگر
چه افتخارِ كثيفيست اينكه چركِ غرور
تو را بزرگ كند در جهانِ بيداور
چقدر حوصلهي گريه كردنت جدّيست؟
كه خنده را بگذارم به فرصتي ديگر