دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۱۹:۵۲ ۲۵ بازديد
مثل مولوي پر كن از غزل دهانم را
من به شعر معتادم، باز كن زبانم را
استخوانِ جمجمهام پله شد به معراجم
موريانهها خوردند فكرِ نردبانم را
من درخت انگورم خون من شراب شدهست
مستِ مستيام اما پر كن استكانم را
من توام ، تو: من، ما: من، ديگر از هر انديشه:
غير خويش، خالي كن مغز استخوانم را