زن چه مي‌كند با تكه استخواني، مانده در گلويي

۲۹ بازديد
 

ـ گفته بود بنْويس... از چه مي‌نوشتم با چه آرزويي

ـ تو زني و سخت است روسپيدي‌ات را با غزل بگويي

خانه‌ي تو بيت است، واژه هم اتاقت، قافيه دري قفل

وزن روي دوشت، هر غزل، سلوكي در هزار تويي

بي‌زمان دويدم، بي‌مكان نشستم، جوهري به دستم

تا غزل بپاشم، روي‌تان بگيرد، از من آبرويي

ريشه ريشه شعرم، شاخه شاخه انگشت، ديگران بگويند:

مي‌نوشته بر آب، يك درخت بي‌برگ، در كنار جويي

فارسي: دل من، در شب سكوتش، خفته بي‌هم‌آغوش

يا زبان مردي‌ست، در دهان يك زن، گرم گفتگويي

خشك شد زبانت، تا فرو ببلعم، سرفه‌هاي ممتد

زن چه مي‌كند با تكه استخواني، مانده در گلويي


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد