دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۱۹:۵۲ ۲۴ بازديد
تن ميتواند نباشد انديشهها تن ندارند
هر لحظه بيرون ميآيند باري به گردن ندارند
هر كس كه هستيد باشيد آنان خود از هم جدايند
از ديگران ميگريزند شخصي به جز من ندارند
خورشيد را چارهاي نيست بايد كه در خود بسوزد
اين سايهها را ببينيد يك چشمِ روشن ندارند
انديشه هستم، محال است هرگز مرا ديده باشي
تنهاي من تن ندارد تنهاي من تن ندارند