با چشم غول هم كه به دنيا نگاه كني
نه عنكبوت ها از تعصب شان دست مي كشند
نه عقرب ومار از ارث و ميراث پدري شان
وشتر مست رها نمي كند گياهي كه ديوانه اش كرده
قطار چه بر ديوار سفيد سوت بكشد چه در گوش گرگ بيابان
زنِ هندي كه متعلق به خال قرمز وسط پيشاني اش بود گفت به من گفت :
گفت در قطار اسب اسفنديار هم پس نگرفت رم كردنش را
و ازتجريش تا تاج محل اخمِ سگي هم به پسران آدم و حوّا نگذاشت زن هندي:
- «سنگ» و «سار» بشوم بهتر است يا؟
آدم عاشق فقط دركشمير از سورتمه پياده مي شود گفت به من گفت.
وكيلم كه اين دو آدم برفي را كه مرتكب عقدِ عمد نشده اند به عقلِ مدام در بياورم؟
ليلي تخته گاز را گاز گرفت رفت كه از در برود در رفت
مثانه ي مجنون از سوت قطار پر شده بود
عاشقي كه كنار ريل هاي خجالتي از فرطِ فراق به سپيده دم تجاوز كند
دُم يا بويش را بايد در آبِ آهك و زرنيخ بخوابانند
امّا در «عفونامه» ي حكيم متواري فصل يكم آمده:
در دنياي مجازي عِند الطلوع بيرون پريدنِ هر فعلي از سوراخِ جيب جايز است
در فصلِ دويم: عاشق سابق
آب در هاون مي كوبد
رودخانه طغيان مي كند
و عروس فراري به خانه بر مي گردد وَ زنِ هندي؟
واگني به هندوستان مي رود به خال وسط پيشاني
واگن ديگر به گورستان پرلاشز به سه قطره ي خون
و اين وسط پياله روي مي كنيم ما تا اينكه تا
در برج ايفل سرم به دوار افتاد و از قطار به زير افتاد زن هندي ؟
از فرط اينكه مست نبودم وَ مستِ مست نبودم
با شيخ الرئيس در پاريس سراغ خانه ي كدخدا را گرفتم
گلنار
گوشه ي روسريِ تركمني اش را مي جويد
هدهد كي از شانه ي به سرش دست برداشته
رفتم كه از دستگيره هاي قطار كسي را به جاي خودم حلق آويز كنم
اليزا در آينه بود آراگون در مستراح
زن هندي براي خودش زن هندي ست
من عاشق ريش پرفسوري خودم هستم
پدرم كه از تو در آمد پدرم گفت هر چه نمي كشيم از تنهايي ست
كافي ست «سي – مرغِ» منطق الطير را هم به رسميت نشناسيم.