تو خدا را خواب مي ديدي من امّا نيچه را !

۳۰ بازديد

 

تــا سُـــلــيــمانم شدي افتادم از حسّ و نفس
زير پايم پَهن كردي مُـــدتي قالـــيــچه را

بعد از آن ديگر نديدم از تو حـــتي نامه اي
داشتم هر روز و شب احساس ِ يك بازيچه را

من هزار و سيــصد و هـــفـــتاد بار عاشق شدم !
تو ولي يك بار هم از من نپرسيدي : چرا !؟

ما دو تا يك فرق ِ كوچك! ( نيمه شب ها ) داشتيم
تو خدا را خواب مي ديدي من امّا نيچه را !


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد