
در شعر شاعران پارسي گو در پس شعر هاي مختلف و متنوع ، حكيم سنايي ، قالب ، مفاهيم و مضامين را بكلي متحول ساخت ، و موتور حركت شعر را از زمين بسوي آسمان پرواز داد، و الحق در اين روش و منش پيشگام شعر تصوف و مقدمه عرفاني بوده است و بس .
حكيم سنايي بار القائي ، تركيب زميني واژگان هاي قبلي شعر هاي شاعران گذشته را رها نموده ، و به جستجو ساير واژگاني بر آمد، كه قدرت پرواز بر آسمان ادب پارسي را داشته باشد، گرچه بيم آن ميرفت، كه در اوج گرفتن از سطح زمين و ماديات متعلق به آن ، در آسمان ادب پارسي شعرش دچار خدشه و آسيب گردد ،اما به لطف الهي او با مهارت و تسلط به قدرت پرواز بر آسمان و تكيه بيشتر بر مفاهيم و مضامين قرآني و روايت اسلامي موفق شده ، كلماتي كه چند قرن در سطح زمين كاملا ته نشين شده بودند ، را با مهندسي نحوه چيدمان و خالي نمودن آنان ،از بار القائي جهان ماديت به پروازي فراتر از كره خاكي اوج دهد، و سفينه شعر او، در مدار منطقي عرفان و تصوف به گردش در آيد، و سپس شيخ عطار با الگوسازي از اين حكيم خردمند ، اين شيوه شعري را تكامل داد، جناب حافظ در قرون بعدي شيوه شعر او را زيباتر و تحسين برانگيز تر نمودند ، گرچه در تحول ، حركات و چرخش شعري در جهت تغيير مسير زميني به مقصدآسماني در اشعار جناب ناصرخسرو ، شيخ ابوسعيدابوالخير كه اشعار صوفيانه دارد نيز قابل رويت است، شيخ ابو سعيد ابوالخير خود ارادت خاصي به دو بزرگ قبيله عرفان و تصوف بايزد بسطامي و حلاج داشته و اين تحولات و تغييرات در شيوه شعر عرفان وتصوف يك شبه رخ نداده است.
كاري كه حكيم سنايي در عنصر شعر ايجاد نمود، ابداع ، خلاقيت محسوب مي شود، و آن اين بود كه كلمات شعر او به دنبال جايگاه و خواستگاه مادي نام و نان نباشند، شعرش با مركب اخلاقي و با روح خودسازي و خودباوري شروع شد، ، و حكيم كم كم سمت و سوق شعر را چنان ساخت، كه از مبدا زميني به مقصد آسماني تغيير مسير دهد، چرا كه در قبل از او اكثر ديوان اشعار شاعران معمولا مبدا و مقصد شعرشان هر دو سمت و سوي كاملا زميني داشت، مدح ملوك و معشوقه زميني ،محور اصلي اشعار بود، و عملا شاهكاري عظيم جناب سنايي ابداع نمودند، اول اينكه باور هاي خود را درگرگون نمود، و اين باور را به كلمات خود القاء نموده، و سپس به جامعه خود و شاعران بعدخود اين روش ومنش را القاء و الگو براي سايرين شدند، افتخار شعر به شيوه تصوف و عرفاني در اين است ، كه شاعران پارسي گو منبعد به دنبال مي و معشوق از جنس زميني و عاريتي نباشند، و مي آنان طهوري و معشوق آنان آسماني و پاكيزه از تمام آلايش ها مي شود، و جايگاهش از باغات و ييلاقات زيباي زميني به سوي بهشت برين خرم خداوندي است ، كه خداوند در قرآن وعده فرمودند قطعا اين فرهنگ سازي در شيوه شعر پارسي يك شبه حاصل نشده، و شعر پارسي ادبستان علم و تقوي ،تزكيه و تهذيب و تعهد شعري است
غم خوردن اين جهان فاني هوس است از هستي ما به نيستي يك نفس است
نيكويي كن اگر ترا دسترس است كين عالم، يادگار بسيار كس است
در ابيات بالا كاملا مشهود است، كه شاعر قصد دارد، شيوه سرايش شعر را در هدف و سمت سوق زميني به سوي آسماني پرواز دهد، و كاري بس سخت و دشوار است، لذا شاعر تلاش مي كند، ابتدا با شعر اخلاقي و سپس اينكه اساسا جهان مادي ارزش غم و غضه خوردن ندارد، و اين يك فلسفه در نگرش شاعر پديد آمده ، و شاعر بايست به نحوي هنرمندانه و شاعرانه اين شيوه را به جامعه شعري و دوستداران شعر اهداء كند كه شعر او از آسيب پوسيدگي در امان باشد
منسوخ شد مروت و معدوم شد وفا زين هر دو مانده نام چو سيمرغ و كيميا
شد راستي خيانت و شد زيركي سفه شد دوستي عداوت و شد مردمي جفا
*********
با جاهلان اگرچه به صورت برابرم فرقي بود هرآينه آخر ميان ما
آمد نصيب من ز همه مردمان دو چيز از دوستان مذلت و از دشمنان جفا
با ما به زباني و به دل با دگراني هم دوستتر از من نبود هر كه گزيني
من بر سر صلحم تو چرا بر سر جنگي؟ من بر مهرم تو چرا بر سر كيني؟
همانگونه كه در ابيات بالا مشاهده مي شود، حكيم سنايي در شعرش تلاش مي كند تا ابتدا اخلاقيات را در شعرش زنده نمايد ، لذا به انتقاد و نكوهش از پليدي ها و ضداخلاقي ها كه در شان و مقام و منزلت، آدمي نيست، اشاره مي نمايد، و آرام ،آرام به جامعه و شاعران بعد خود مي فهماند، كه به دنبال كسب مكارم اخلاقي و فضايل انساني باشند، وقتي كه زمينه رشد و نمو مهيا شده ، شعرش با مضامين تصوف و مطالب عرفاني در هم مي آميزد، البته در شيوه شعرش سعي مي نمايد، كه اوج ناگهاني و بدون آمادگي و مقدمه نداشته باشد.
تا اين دل من هميشه عشق انديش است هر روز مرا تازه بلايي پيش است
عيبم مكنيد اگر دل من ريش است كز عشق مراد خانهي ويران بيش است
هنر بزرگ حكيم سنايي اين است، كه شعر را از وصف يار و طبيعت وجمال جهان عادي با مطالعه قرآني و فلسفه وجودي تلاش مي كند، شعرش در خدمت احديت و ربوبيت را جايگزين مطالب قبلي در شعر شاعران نمايد، و اين نيازمند نحوه دقت اوست، تا شعرش طرد و منسوخ و متروك و مهجور نشود.
ملكا ذكر تو گويم كه تو پاكي و خدايي
نروم جز به همان ره كه توام راهنمائي
همه درگاه تو جويم، همه از فضل تو پويم
همه توحيد تو گويم كه به توحيد سزائي
تو زن و جفت نداري، تو خور و خفت نداري
احد بيزن و جفتي، ملك كامروايي
نه نيازت به ولادت، نه به فرزندت حاجت
هدف شاعر در سرايش شعر كاملا مشهود است ديگر دلبستكي تعريف و تحسين و تملق و صله وجايزه و انعام نيست معبود معشوق شوق و كشش او خداست
تو جليل الجبروتي، تو نصير الامرايي
تو حكيمي، تو عظيمي، تو كريمي، تو رحيمي
تو نماينده فضلي، تو سزاوار ثنائي
بري از رنج و گدازي، بري از درد ونيازي
بري از بيم و اميدي، بري از چون و چرائي
بري از خوردن و خفتن،بري از شرك و شبيهي
بري از صورت و رنگي، بري از عيب و خطائي
نتوان وصف تو گفتن كه در فهم نگنجي
نتوان شبه تو گفتن كه تو در وهم نيايي
نبُد اين خلق و تو بودي، نبود خلق و تو باشي
نه بجنبي نه بگردي، نه بكاهي نه فزايي
همه عزي و جلالي، همه علم و يقيني
همه نوري و سروري، همه جودي و جزايي
همه غيبي تو بداني، همه عيبي تو بپوشي
همه بيشي تو بكاهي، همه كمّي تو فزايي
احدٌ ليس كمثله، صمدٌ ليس له ضدّ
لِمَنْ المُلك تو گويي كه مرآن را تو سزايي
لب و دندان «سنائي» همه توحيد تو گويد
مگر از آتش دوزخ بودش روي رهايي
قطعا شيوه شعري كه براي تكريم و تعظيم و بزرگداشت آيين محمدي (ص) و توحيد و يگانه پرستي است، جاودانه خواهد ماند، سنايي سعي نموده ،يك دوره فلسفه ، منطق ،عرفان نظري و عملي و اخلاقيات را به زبان بسيار ساده و در خور فهم همگان ارائه دهد، و الحق او به اين شيوايي شيوه شعر كه شهد قرآني به آن آميخته ، موفق نيز شده، شعرش، بسيار ظاهر، ساده و بي پپرايه دارد ،نماد هاي خاص او در شعر همان نماد خداپرستي و يكرنگي،توحيد و فلسفه واجب الوجود، ممكن الوجود است.
مولوي در مقام ومنزلت حكيم سنايي و شيخ عطار در جايگاه شيوه شعر عرفاني وتصوف مي فرمايد:
عطار روح بود و سنايي دوچشم او ما از پي سنايي و عطار آمديم
منبع : سايت تبيان