(1)
به چشمان تو افتاد نگاه دل شيدام
همين بود و همين بود گناه دل شيدام
شدم حال به حالي كه شد عشق جلالي
به سير متعالي گواه دل شيدام
به هر ورطه كه افتاد چه از داد و چه بيداد
سحر ديد و سحر زاد پگاه دل شيدام
بگو با شب ديجور ز ميخانه شود دور
كه دارد همه منظور: تباه دل شيدام
تو اي آينه رخسار به خاطركده بسپار
پلنگ و شب و كهسار و ماه دل شيدام
غم اين تلخ روانسود كه هرفتنه ازوبود
به جز چاله نيفزود به راه دل شيدام
جنون چهره برافروخت قواميس خردسوخت
ز هر شعله كه اندوخت ازآه دل شيدام
به آن باده كه باقيست مرا ميل تلاقيست
كه در ميكده ساقيست پناه دل شيدام.
(2)
ز بيداد خزان سوخت چو باغ دل شيدام
بهار آمد و افروخت چراغ دل شيدام
غزل دفتر خود را صميمانه گشودند
دو قمري كه رسيدند سراغ دل شيدام
بيا پنجره بگشاي كه پشت شب اوهام
پگاه ملكوت است فراغ دل شيدام
مراحس غريبيست دراين واحه ي ترديد
كه طوباي يقين سوخت چوتاغ دل شيدام
ز ميخانه ي تسنيم مگرچشمه گشودند
كه گلجوش بهشتست به راغ دل شيدام
اگرشرب طهوراست من ومستي جاويد
اگر باده ي نوراست:اياغ دل شيدام
به ترحيب ملك بودكه درپرده نمودند
شقايق شده پيوند به داغ دل شيدام