دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۱۹:۵۱ ۳۱ بازديد
تو را چون برگ گل در چشمه ي مهتاب مي بينم
دل هر شبنمي را در هوايت آب مي بينم
تو شمع جمع زيبا طلعتان نغمه بردازي
كه گرد چهره ا ت بروانه ها بي تاب مي بينم
براي خاطر عشق تو چون مجنون صحرايي
ملامت از رقيبان جور از احباب مي بينم
نه تنها خون دل بيمانه گيران شد كه از عشقت
دل بير مغان را هم به خون غرقاب مي بينم
نمود فرودين را بي تو همچون جلوه ي باييز
زلال چشمه ها را بي تو چون مرداب مي بينم
مرا چشم نيازي جانب بيمانه نوشان نيست
كه در چشم تو باشد گر شرابي ناب مي بينم
مگر ديوانه خواهم شد در اين سودا كه شب تا روز
سخن با ماه مي گويم بري در خواب مي بينم