دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۱۹:۵۱ ۳۲ بازديد
چون هزار آوا به گلشن گرم بزم آرايي ام
صد خزان درد است پنهان در بهار آوايي ام
خنده آموز دهان غنچه ام همچون نسيم
باغبان را رشك مي آيد به گل پيرايي ام
سينه توفان خيز و دل آتشفشان و آه سرد
موج حسرت مي تراود ديده ي دريايي ام
شمع عشقي نيست روشن ورنه چون پروانه بود
شعله اي همراز با پرواز بي پروايي ام
خوش عمل با جامي از مي ميتوان مشغول كرد
عقل را ... اما چه سازم با دل هرجايي ام ؟