دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۱۹:۵۱ ۳۰ بازديد
هر چيز بود - غير خودت - جا نهاده اي
خود را كنار بركۀ شب وا نهاده اي
با چشمهاي بسته در اين جنگل سياه
بيهوده پا به گشت و تماشا نهاده اي
زخمي و بي پناه، تو روحي تكيده را
در تنگناي حادثه تنها نهاده اي
انسان سرشكسته! به هر سو كه مي روي
گويي به مرز غربت خود پا نهاده اي
خرمهره اي به دست تو دادند و كف زدند
تو ابلهانه پا به سن اينجا نهاده اي
اين افتخار نيست كه قلبي سياه را
در من يزيد وهم به سودا نهاده اي
دنيا كلاه بر سرت آيا نهاده است
يا تو كلاه بر سر دنيا نهاده اي؟!
در پاي صفحه اي كه در آن حكم مرگ توست
با دستهاي مرتعش امضا نهاده اي:
انسان... غريب...گم شده... دل مرده...مضطرب
بي خويش...بي پناه...به خودوانهاده اي...