دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۱۹:۵۰ ۳۰ بازديد
طوفاني آمد از دل درياها
درهم شكست خانه روياها
طوفان گرفت و صورت شب گم شد
در كام هولناك هيولاها
كوبيد طبل مرگ و خروشيدند
شيون كنان گروه هماواها
بر شانه هاي زلزله لرزيدند
دريا و كوه و ساحل و صحراها
دستي تكيده، بخزيده در طوفان
چشمي به راه مبهم فرداها
دريا هميشه آبي و زيبا نيست
اوج است و موج و وحشت و غوغاها
در جان آدمي هم دريايي ست
دريا تر از تمامي درياها
انسان حقيقتي ست معمايي
مبهم تر از تمام معماها
طوفان و سيل و زلزله تمثيلي ست
از التهاب آيت آياها
انسان به رغم هر چه زمين خوردن
مي ايستد دوباره بر اين پا ها
مي ايستد دوباره و مي سازد
كاشانه اي به رنگ تمناها