دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۱۹:۵۰ ۳۶ بازديد
يك جفت كفش
چند جفت جوراب با رنگ هاي نارنجي و بنفش
يك جفت گوشواره ي آبي
يك جفت ...
كشتي نوح است
اين چمدان كه تو مي بندي !
بعد
صداي در
از پيراهنم گذشت
از سينه ام گذشت
از ديوار اتاقم گذشت
از محله هاي قديمي گذشت
و كودكي ام را غمگين كرد.
كودك بلند شد
و قايق كاغذي اش را بر آب انداخت
او جفت را نمي فهميد
تنها سوار شد
آب ها به آينده مي رفتند.
همين جا دست بردم به شعر
و زمان را
مثل نخي نازك
بيرون كشيدم از آن
دانه هاي تسبيح ريختند :
من ... تو
كودكي ...
... قايق كاغذي
نوح ...
... آينده
...
تو را
با كودكي ام
بر قايق كاغذي سوار كردم و
به دوردست فرستادم
بعد با نوح
در انتظار طوفان قدم زديم