و درد
كه اين بار پيش از زخم آمده بود
آنقدر در خانه ماند
كه خواهرم شد
با چرك پرده ها
با چروك پيشاني ديوار كنار آمديم
و تن داديم
به تيك تاك عقربه هايي
كه تكه تكه مان كردند
پس زندگي همين قدر بود ؟
انگشت اشاره اي به دوردست ؟
برفي كه سال ها
بيايد و ننشيند ؟
و عمر
كه هر شب از دري مخفي مي آيد
با چاقويي كند
...
ماه
شاهد اين تاريكي ست
و ماه
دهان زني زيباست
كه در چهارده شب
حرفش را كامل مي كند
و ماهي سياه كوچولو
كه روزي از مويرگ هاي انگشتانم راه افتاده بود
حالا در شقيقه هايم مي چرخد
در من صداي تبر مي آيد.
آه ، انارهاي سياه نخوردني بر شاخه هاي كاج
وقتي كه چارفصل به دورم مي رقصيدند
رفتارتان چقدر شبيهم بود
در من فريادهاي درختي ست
خسته از ميوه هاي تكراري
من ماهي خسته از آبم
تن مي دهم به تو
تور عروسي غمگين
تن مي دهم
به علامت سوال بزرگي
كه در دهانم گير كرده است.
پس روزهايمان همين قدر بود؟
و زندگي آنقدر كوچك شد
تا در چاله اي كه بارها از آن پريده بوديم
افتاديم.