۴
حالا كه رفته اي
كنارش مي نشينم
گريه نمي كند
دستش را مي گيرم
گريه نمي كند
به پايش مي افتم
گريه نمي كند
نكند اتفاقي افتاده است
كه شعر گريه نمي كند
۲۱
حالا كه رفته اي
بهانه ي خوبي است
"شب
سكوت
كوير"
فقط صداي اين هق هق را
كم كنيد
۲۵
حالا كه رفته اي
دوباره زنگ مي زنم
شماره همان شماره است
گوشي را برمي دارند
گوشي را مي گذارم
۳۲
حالا كه رفته اي
تعجب مي كنم
چرا كفش هايت را نپوشيده اي!؟
۴۳
حالا كه رفته اي
هر صبح
گونه هاي هردو اتاق
تاريك است
تاريك از شبي كه نرفته است
۷۹
حالا كه رفته اي
بهانه ي خوبي است
صدايش را مي گويم
"اي چراغ هر بهانه"
گنجشك هارا مي گويم
۱۰۵
حالا كه رفته اي
هيچ راهي
مرا به جايي نمي برد
در حافظه ام مي چرخم
همه كليدهارا گم كرده ام
۱۰۸
حالا كه رفته اي
پرده ها را مي كشد
بي حوصله ي هيچكس
به گوشه اي مي رود
سر بر زانو مي گذاردو
فكر مي كند
به روزي كه نخواهد آمد
۱۱۹
حالا كه رفته اي
مي گويند در ميان همه دفترهايت
نه پروانه اي خشكيده است
نه گلي
نه گلبرگي
مي گويند در ميان همه ي دفتر هايت
كودكي است كه با پروانه ها
به سراغ ماه مي رود
۱۲۲
حالا كه رفته اي
بي هوا و بي حوصله
سر به بيابان مي گذارم
در دوراهي امامزاده داود و سنگان
توقف مي كنم
تكه اي از ماه در دامنم مي افتد
۱۲۵
حالا كه رفته اي
سرت را بر شانه ام بگذار
چشمانت را ببند
اگر در كناره ي كارون
شاعري را ديدي
كه در جستجوي هفده سالگيش بود
بيدارم كن!