يك شعر از آلفرد دو موسه به ترجمه بنفشه فريس آبادي

۳۵ بازديد

آلفرد دو موسه

به ياد بياور

به ياد بياور
وقتي كه فلق، بيمناك
درهاي قصر افسون‌شده‌اش را به روي خورشيد مي‌گشايد
وقتي كه شب در خيال و انديشناك
از پرده‌ي نقره‌گونش عبور مي‌كند
سينه‌ات در آواي شوق مي‌تپد
و سايه، تو را مي‌خوانَد در روياي شيرين شامگاه
بشنو در اعماق بيشه صدايي كه نجوا مي‌كند: به ياد بياور

به ياد بياور
وقتي كه سرنوشت، مرا براي ابد از تو دور مي‌كند
وَ غم، تبعيد و سال‌هايي كه مي‌گذرند
اين قلب مأيوس را پژمرده مي‌كنند
به عشق اندوهناك من فكر كن به وداع واپسين
كه غياب تو يا زمان در عشق هيچ است
و تپش‌هاي مدام سينه‌ام هميشه خواهد گفت: به ياد بياور
به ياد بياور

هنگامي كه قلب مجروح‌ام در سرماي خاك خواهد خفت
و شاخه گلي تنها بر گورم
نرم نرمك در انزوايش خواهد شكفت
ديدار ديگري در كار نيست اما روح جاودان من
چون خواهري وفادار به تو بازخواهد گشت
بشنو در سياهي شب صدايي كه مي‌نالد: به ياد بياور


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد