دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۱۹:۵۰ ۲۸ بازديد
دل را ز بي خودي سر از خود رميدن است
جان را هواي از قفس تن پريدن است
از بيم مرگ نيست كه سردادهام فغان
بانگ جرس زشوق به منزل رسيدن است
دستم نميرسد كه دل از سينه بركنم
باري علاج شكر گريبان دريدن است
شامم سيهتر است ز گيسوي سركشت
خورشيد من برآي كه وقت دميدن است
سوي تو اي خلاصه گلزار زندگي
مرغ نگه در آرزوي پركشيدن است
بگرفته آب و رنگ زفيض حضور تو
هرگل در اين چمن كه سزاوار ديدن است
با اهل درد شرح غم خود نمي كنم
تقدير قصه دل من ناشنيدن است
آن را كه لب به جام هوس گشت آشنا
روزي «امين» سزا لب حسرت گزيدن است