دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۱۹:۵۰ ۳۱ بازديد
به جاي زاهدان با جانماز و شانه در مسجد
نشستم با شراب و شاهد و پيمانه در مسجد
نشستم با همه بدنامي ام نزديك محرابي
بنا كردم كنار منبري ميخانه در مسجد
موذن گفت حد بايد زدن اين رند مرتد را
مكبر گفت مي آيد چرا ديوانه در مسجد
دعاخوان گفت كفر است و جزايش نيست كم از قتل
به جاي ختم قرآن خواندن افسانه در مسجد
همه در خانه ي تو خانه ي خود را علم كردند
كمك كن اي خدا من هم بسازم خانه در مسجد
اگر گندم بكارم نان و حلوا مي شود فردا
به وقت اشكباري چون بريزم دانه در مسجد
اگر من آمدم يك شب به اين مسجد از آن رو بود
كه گفتم راه را گم كرده آن جانانه در مسجد
دلم مي خواست مي شد دور از اين هوها ، هياهوها
بسازم زير بال ياكريمي لانه در مسجد