خاطرات

مشاور شركت بيمه پارسيان

خاطرات

۳۵ بازديد

 

بعد رفتم به سراغ چمدان هاي قديمي

عكس هاي من و دلتنگي ياران صميمي

 

روزهايي همه محبوس در انباري خانه

خاطراتي همه زنداني در دفتر سيمي

 

رفته بودم به چهل سالگي غربت بابا

با همان سوز كه مي گفت: خدايا تو كريمي

 

مشهد و عكس پدر، ضامن آهو و دل من

گريه هم پاك نكرد از دل من گرد يتيمي

 

تازه همسايۀ باران و خيابان شده بوديم

كاشي چاردهم روبروي كوي نسيمي

 

عشق را تجربه مي كردم در ساعت انشا

شعر را تجزيه مي كردم در دفتر شيمي

 

نام هايي كه نه در خاطره ماندند و نه در دل

ساعت جبر شد و غرغر استاد عظيمي

 

اردوي رامسر و گم شدنم در شب مجنون

رقص موساي عرب، خندۀ مسعود كريمي

 

اين يكي هست ولي از همۀ شهر بريده

آن يكي را سرطان كشت، سلامي ... نه، سليمي

 

اين يكي عشق هدايت داشت با عشق فرانسه

آن يكي قصه نويسي شد در حدّ حكيمي

 

آن يكي پنجره اي وا كرد از غربت فكّه

اين يكي ماند گرفتندش در خانۀ تيمي

 

اين يكي باز منم شاعر دلتنگي ياران

اين يكي باز منم در چمدان هاي قديمي...


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد