دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۱۹:۴۹ ۳۲ بازديد
بايد با گريه و لبخند ، چيني دل را بزني بند
صبح پر از خنده و گريه ، شام پر از گريه و لبخند
مرد روي نيزه سرش را ديد كه مي چرخد و چرخيد
بعد سرش خورد به ديوار ، صندلي و چوب و كمربند
والمري ، تانك ، شبيخون ، شور شلمچه ، تب كارون
رقص منور ، شب مجنون ، گريه هور و غم اروند...
مي خورد تركش بر جانش ، فرياد مي زد چشمانش
دارم مي سوزم مردم! دربندم ، دربند ، دربند
شد آتش سرد به زودي ، زن ماند و زخم و كبودي
گريان با روغن زيتون ، رفت كنار زن و فرزند
باز دو تا دست صميمي ... باز دو تا بال فرشته ...
دست زني بود و صداي هق هق ناگاه خداوند