پله

مشاور شركت بيمه پارسيان

پله

۳۱ بازديد

 

هفته ها  پيچيده  در اين راهرو

بانگ پاي نازنيني دل ربا

قلب خاموشم ،شده لبريز شوق

 از صداي گرم آن مهر آشنا .

 

چون گذارد پا به روي پله ها

 با خود انديشم به قلبم مي نهد

او خيالست و خيال روي او

 بر من  دلداده مستي مي دهد .

 

شاهد شوريدگي هاي منست

پله ها ؛  اين پله هاي  بي زبان .

 سالها نقش است  بر رخسارشان

 جاي پاي آشنايي مهربان .

 

تا صدايي  مي رسد گويم به خويش :

« مي شناسم اين صداي پاي اوست »

چون  فرو ريزد دلم را بي گمان

 « طرز ره پيمودن زيباي اوست »

 

 بعد از آن چندان نمي پايد كه او

 مي زند بر شيشه با انگشت ناز

 نرم و  لرزان پا گذارد در اتاق

 پرده آويزان كند . در را فراز .

...............

اي دريغ آن روزگاران رفت و من

 مانده ام در چاه تنهايي ، اسير .

 هرگزم  ياري نمي گويد  كه : مرد

 بس كن و دامان ماتم را ، مگير .

 

شب ، همه شب اشك چشمان نياز

 مي چكد بر دامن انديشه ام .

 غم مخور ، غم تا كه شايد  زودتر

بر كنم از ملك هستي ريشه ام .

 

گر چه هرشب زير سقف راهرو

 بانگ پايي مي رود آسيمه سر

پله ها  تپ تپ كنان با ناله اي

 مي دهد از رفت و آمد ها خبر .

 

 ليك  مي دانم  كه آن جانانه نيست .

 مي شناسم  كي صداي  پاي اوست

رفتن او پر جلال است و غرور

 اين نه ره پيمودن زيباي اوست

 

 بسته ي چنگال مرگ آمد اتاق

 راهرو بي انتها ،  تاريك و مات

 پله ها يخ كرده با روي عبوس

مانده مايوس از نوازشهاي پات .


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد