دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۱۹:۴۷ ۳۴ بازديد
در گشودم ، در گشودم بي قرار
پرده هاي سرخ را بالا زدم .
عكس زيبايت نهادم روي ميز
بوسه بر آن صورت زيبا زدم .
مريمي روي بخاري بود و من
دسته اي ديگر نهادم پيش آن .
زانكه مي دانستم اي مريم سرشت
شاخ مريم را به جان خواهي به جان .
ساغر لبريز هم لب تشنه بود
تا بلغزد روي مرجان لبت
تا تهي گردد درون كام تو
شورت افزون سازد و تاب و تبت .
شعر « شبها » روي لب پرپر زنان
بي قرار پرده ي گوش تو بود
شعر « شبها » قصه اي از قصه هاست
زانكه راز درد ما را مي سرود
بوي آغوشت شناور در فضا
مژده مي دادم كه مي آيي به ناز
ديده بر در دوختم ، اما دريغ
چشم بازم ماند و آن شام دراز .
روز و شبها رفت و چشم باز در
سرزنش بارست و گويد يار كو ؟
يا فرازم كن كه آسايم ز رنج
يا بگو باز ايد آن افسانه گو .