دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۱۹:۴۷ ۳۰ بازديد
در شهر ،دلبري كه بخندد به ناز نيست
عشقي كه آتشم بزند بر نياز نيست
برق صفا نمانده به چشمان دلبران
ديدار هست و ديده ي عاشق نواز نيست
ساقي مريز باده كه مي دانم اين شراب
مرد افكن و تب آور و مينا گداز نيست
رازيست بر لبم كه نخواهم سرودنش
مرديم از اين كه محرم داناي راز نيست
مردم اگر چه قصه ي ما ساز كرده اند
ما را زبان مردم افسانه ساز نيست
آن گل به طعنه گفت كه در بزم درد ما
روي نگار و جام مي و اشك ساز نيست
اي تازه گل مناز به گلزار حسن خويش
ناز اين همه به چهره ي گلهاي ناز نيست
سوزم چو لاله در دل صحراي زندگي
نازم به بخت ژاله كه عمرش دراز نيست