تصوير

مشاور شركت بيمه پارسيان

تصوير

۳۳ بازديد

 

برگرد اي زني كه نمي يابمت دگر

برگرد تا كه لب به لبت آشنا شود ،

 برگرد تا كه آتش افسرده ي دلم

جان گيرد و جهنم خورشيد ها شود .

 

ما هر دو آفريده يك درد زنده ايم ؛

تو آن زني كه نام تو هر كس شنيده است ،

 تو آن زني كه از لب هر مرد هرزه گرد

 بس بوسه هاي تند به رويت چكيده است ؛

 

تو آتشي كه در تن هر كس فتاده اي

 تو آن زني كه در بر هر مست خفته اي

 تو آن زني كه سنگ خطاهاي تيره اي

 تو شاخسار شهوت بيگاه رسته اي

 

تو آن زني كه قصه عشق و شراب را

 در گوش هر اسير جواني سروده اي .

 تو آن زني كه هر كه تو را بيشتر خريد

هر چند  هرزه بود ، كنارش غنوده اي .

 

 من سايه شكسته ديوار هستي ام .

 من رود پر خروش هوسهاي روشنم .

 من كوهسار ننگم و ابر شراب عشق

 يكبار هم نشسته گناهي ز دامنم .

 

 من دوزخ فسانه ي پرهيزكاريم .

 من آن كسم كه شعر مرا هر كه خواند و ديد .

 نفرين  نمود و گفت كه كفرست و شعر نيست

و آن گاه از برابر اين دوزخي، رميد .

 

من رانده ام ز گوشه ي شهر خموش نام .

 تو خوانده اي به كشور رسوايي سياه .

ما هر دو آفريده يك درد زنده ايم ؛

 برگرد و زندگاني خود را مكن تباه .


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد