دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۱۹:۴۷ ۳۶ بازديد
تشنه ام چون كوير تبداري
كه زبان مي كشد به سينه ي آب .
نه اميدي كه چشمه اي يابم
نه فريبي كه ره برم به سراب .
در دلم سنگ تيره گون خطا .
در گلو عقده هاي پوزش لال .
در سرم خاطرات بي سامان .
بر لبم قصه هاي عشقي كال
دست يك زن كه صورتش محو است
در بخور كبود اوهامم،
فلس خورشيد هاي سوزان را
مي فشاند به دوزخ كامم
چشم من بسته با طلسم شكيب
زانكه شبكور شهر خورشيدم .
ديگرم دخمه ايست بستر خواب
چون شبي پيش يار خوابيدم .
زير آن دخمه پشت يك در كور
دير گاهيست كز نهيب هراس
مي كشم ناله باز كن در را
با توام اي كه مي سپاري پاس .
ليكن از گوشه هاي دخمه ي ژرف
خسته آهنگ و آشنا به هراس ،
پاسخ آيد كه - : باز كن در را
با تو ام اي كه مي سپاري پاس .
16نشانه كه وقتش رسيده شغلتان را ترك كنيد