نامه سرخ

مشاور شركت بيمه پارسيان

نامه سرخ

۳۲ بازديد

 

ديشب به ياد آن شب عشق افروز

 حسرت ، درون مجمر دل مي سوخت

 حرمان ، به زير دخمه ي پندارم

 شمع هوس ، به ياد تو مي افروخت

 

 ياد آمدم  چو بوسه ي آتشگير

 مي تافت  از لبان تو ، لرزيدم .

يا چون به روي دو سنگ پستانم

 دندان زدي بگرد تو پيچيدم .

 

در زير آبشار بلند ماه

گيسوي من به روي تو مي خوابيد .

وز كهكشان ديده ي شبتابت

راز نگاه شيفته ، مي تابيد .

 

« ميگون » خموش بود  و سكوتي سرد

خوابيده بود در دل صحراها

بر گوش آن سكوت نمي آويخت

 جز نغمه ي تپيدن قلب ما .

 

 پاينده باد لذت آن لحظه ،

 كز جذبه اش دو ديده چو آتش بود .

هوشم  رميد و روي تو غلتيدم .

 سر تا به پام لرزش و خواهش بود .

 

ياد آوري كه پيكر عريانم

 رنگين  ز خون سبز چمن  گرديد ؟

 دست تو بهر شستن  رنگ آن

 چون مه ، بروي قامت  من لغزيد ؟

 

 آشفته بود زلفم و مي گفتم

 خوانند راز شام هوس راني .

خوانند  و از ملامت همسالان

گيرد دلم  غبار پشيماني .

 

 خنديدي و به طعنه نگه كردي

 يعني كه دختران  همه مي دانند .

 « سرمگو » ز شيوه ي ما پيداست

راز درون  ز حال برون خوانند .

 

 « فرخ»  سه ماه مي گذرد  زانشب

 دردا ، كنون ز شهر شما دورم .

دورم ولي هنوز تو را جويم

 داني كه از فريب و ريا دورم .

 

باور بكن  مصاحب  و همرازم

جز خاطرات عشق تو ، ياري نيست .

 جانم ازين شكنجه ي تنهايي

بر لب رسيد و راه فراري نيست .

 

گاهي به خويش گفته ام اي غافل

 با انتحار مي رهي از اين دام .

 اما دوباره  ياد تو مي گويد ؛

آيد زمان عشق  و وصال و كام .

 

« شيراز » با تمام دل افروزيش

 در چشم من ستاره خاموشي است .

 بيگانه ام ز مردم و حيرانم ، 

 كاين سر نوشت  عشق و همآغوشي  است .

 

 منظورم از نوشتن  اين نامه

 بشكستن صراحي دردم بود .

دردي كه سرنوشت پريشاني

 ديريست تا به ساغر جان افزود .

 

چرخيده شب ز نيمه و ناچارم

 كوته كنم حديث دل ناشاد .

 پايان نامه عهد قديم ماست :

«نوشين » شراب ساغر « فرخ » باد !


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد