پگاه

مشاور شركت بيمه پارسيان

پگاه

۳۲ بازديد

 

با اينكه تا پگاه
پاسي نمانده بود
ماسيده بود روي پنجره لرد سياه شب
آب نرم نرمك مي بافت گيسوان
آرام مي چميد و زمزمه مي كرد
در زير بيدهاي پريشان
ساز قلم به دست گرفتم
آرام زخمه كشيدم
بر پرده نژند ، پريشيده روان
بر تارهاي گم شده احساس
من مي زدم و آب زمزمه مي كرد ، هاي ... هاي
در گرمگاه كار
حس كردم آه ... چيزي مرا به سوي درون پيش مي كشد
بي حوصله چو جيوه فرار ، مرگ وار
بهتر بگويم : چيزي بسان خواب
من را فسون نموده و با خويش مي برد
چيزي چنان زمان
ديري نرفت و رفت
ساز قلم رها شد از دستم
و پلك هاي خسته روي ديده بال كشيدند
صوت و كلام و شكل
تبخير گشته پريدند
بيدار و خواب ديدم
ديدم نشسته است زير حباب مه
سركش تر از غرور
غمگين تر از غبار
دلكش تر از بهار
در روبروي من ، گويي به انتظار
من مرد كارم
از پيش دام و دانه ريخته بودم
از خويش خويشتن گريخته
احساس و اندوهان را در سينه بيخته
و غربال را به ميخ آويخته بودم
دستم فصيح گشت
شورم بليغ
بر خشك كشتگاه لبانم ترنمي باريد
تا خواستم بخوانمش ، آنگه بگيريمش
چيزي چو فش فش ماري
از بند بند مهره ي پشتم
بالا خزيد ، در هم دويد
چنان ترك ياس بر ساغر اميد
و ريخت در تار و پود وجودم
در هم شكست جام شكرخواب بامداد
پلكان خسته را چو گشودم
پرنده الهام شعر من
قهقه زنان پريد
تا دور ، دور ديد
در آبي بلند
افعي زرد چنبره اي بست
و نيش آفتابي او
چون نيزه اي طلايي
در گود ني ني چشمان من شكست


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد