دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۱۹:۴۷ ۲۹ بازديد
در سايه ي مرطوب چركين سياه من
در اين شب بي مرز
مردي ست زنداني
نوري ست سرگردان
در مرگ من آن سايه در خود رنگ مي بازد
هر سايه موجودي ست
كز نور در خود نطفه مي سازد
آنگاه مي ميرد
من ديده ام
مردي كه روزي سايه اش درپيش پايش مرد
نور پليدي سايه اش را خورد
در روح من تصوير كم رنگي
پيدا و پنهان مي شود هر دم چون سايه اي بيمار
در آب هاي تار
تصوير مي خواند
من مردگان را دوست مي دارم
آنها نمي ميرند هرگز ، چون
از همدگر بيگانه مي باشند
سرگشتگان
بي سايه مي باشند
در اين شب بي مرز
در اين شب لبريز از اندوه
باران نرمي شيشه را مي شويد ، آرام
تك سايه اي حيران و سرگردان
پاشيده بر ديوار
ديوار مي ريزد فرو آوار
آوار
احساس من ، احساس بيمار