دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۱۹:۴۷ ۳۵ بازديد
مي ايي و من مي روم اي مرد ديگر
چون تيرگي از بيخ گوش صبحگاهي
مي ايي و من مي روم ، زيباست ، زيباست
باران نرمي بر غبار كوره راهي
دشت بلاخيز غريب تفته اي بود
هر تپه اي چون طاولي چركين بر آن دشت
ما سوختيم و خيمه بركنديم و رفتيم
اينك ، تو مي ايي براي سير و گلگشت
حلاج ها ، بر دار ، رقصيدند و رفتند
شيطان حدايي كرد در اين خك سوزان
اين قصر عاج افتخار آميز تاريخ
بر پاستي ، از استخوان تيره روزان
تابوت خون آلود من گهواره ي توست
جنباندت دست پليد پير تقدير
هشدار يك دنيا فريب و رنگ و بازيست
روزي شنيدي گر كسي مي گفت : تدبير
مي اييد و من مي روم
بدرود
بدرود
چيزي نياورديم و چيزي هم نبرديم
بيهوده بودن ، تلخ دردي بود ، اما
اما ... چه دردانگيز ما بيهوده مرديم