گل خورشيد

مشاور شركت بيمه پارسيان

گل خورشيد

۲۹ بازديد
 

باد دندان به لب تشنه صحرا مي كوفت
گل خورشيد به چنگال خدا پر مي شد
روز مي رفت به زير پر شب دود شود
لب كفتار ز خون شهدا تر مي شد
دارها سر همه خم كرده ز خجلت در پيش
بوي خون با مه صحرا به هم آميخته بود
گر كسان جنگ سر طعمه خود مي كردند
گرچه در هر قدمي چند سري ريخته بود
ز آن ميان لاشه ي من بود كه له له مي زد
ناخن خسته به دامان بيابان مي سود
چشم را دوخته بر كركس پيري مغموم
دلش از دغدغه در چنگ زمان مي فرسود
دل من مي زد چون طبل به پيروزي مرگ
نعره ام در گلوي باد سيه گم مي شد
خونم از تن همه بر دامن بيرق مي ريخت
آه ... ، گويي دل من چون دل مردم مي شد
باد دندان به لب تشنه صحرا مي كوفت
گل خورشيد به چنگال خدا پر مي شد
روز مي رفت به زير پر شب دود شود
لب كفتار ز خون شهدا تر مي شد


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد