پاندورا

مشاور شركت بيمه پارسيان

پاندورا

۳۳ بازديد
 

دريا سرود گم شده اي مي ريخت
در گوش صخره هاي خزه بسته
اهريمن پليد تن خود را
انداختم به قايق بشكسته
باران ز روي گونه من مي شست
زهر لبان پر گنه او را
در لا به لاي پنجه فشردم سخت
بازوي خيس خسته ي پارو را
طوفان حماسه هاي كهن مي خواند
با پاره ابرهاي سيه پيكر
من در شتاب و قايق من در جنگ
با موجهاي وحشي بازيگر
بردم تني كه با تن ننگين اش
در روي ماسه هاي پر از نم خفت
بردم لبي كه از لب زخمين اش
چرك لبان مرد دگر را رفت
بردم تن پر از عطش خود را
در عمق آب شور بياندازم
بردم كه اين وجود سيه خو را
در ژرف آن كبود نهان سازم
كردم تلاش و قايق سنگين را
تا غرقگاه تيره رسانيدم
وين نيم مرده لاشه خود را
تا وعده گاه مرگ كشانيدم
خون فريب در رگ من ماسيد
رخوت گرفت و بست به زنجيرم
بر آسمان نهيب زدم با خشم
اي آسمان بخند كه مي ميرم
پارو كشيدم و زدم از كينه
بر پشت خود در آب رها گشتم
گرداب تشنه ، جفت مرا بلعيد
ديدم كه ز من خويش جدا گشتم
فريادها زدم كه نجاتم ده
خاموش مي گريختم از فرياد
آواي من چو پيكر ننگين ام
در چنگ موجهاي گران افتاد
آنگه كاف ابر ز هم وا شد
ساييد باد دست به موي من
دريا خموش گشت و يخ خورشيد
شد چكه چكه آب روي من
بر ساحل برهنه به ناخن ها
نقشي ز خود كشيدم و گرييدم
مرغي ز روي فار پريد و رفت
بستم به لب سرود سراييدم
اي بندر غريب ، خداحافظ
اي عشق پر فريب خداحافظ
پاروزنان پير كنون گويند
هر شب به گريه دختر زيبايي
از قايقي شكسته كشد فرياد
شاعر به وعده گاه نمي ايي
آواي او رود ز پي ام در موج
ديري بر اين نداي نمي پايد
دريا جواب مي دهدش هرگز
هرگز به وعده گاه نمي ايد


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد