شهر خاموش

مشاور شركت بيمه پارسيان

شهر خاموش

۲۹ بازديد

 

شهريست در خموشي و ديوارهاي شهر
گشتند تكيه گاه من هرزه گرد مست
با خويشتن به زمزمه ام اين حديث را
يا هست آنچه نيست و يا نيست آنچه هست
داغم به لب ز بوسه يك شب كه شامگاه
زخمي نهاد بر دلم و آشنا شديم
با يك نگاه عهد ببستيم و او مرا
نشناخت كيستم ! سپس از هم جدا شديم
شهريست در خموشي پرهاي يك كلاغ
بر پشت بام كلبه ي متروك ريخته
يخ بسته است ، گربه سر ناودان كج
مردي به راه مرده و مردي گريخته


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد