بر آستان بھار

مشاور شركت بيمه پارسيان

بر آستان بھار

۳۰ بازديد

 

من آن درخت زمستاني ، بر آستان بھارانم

كه جز به طعنه نمي خندد ، شكوفه بر تن عريانم

 

ز نوشخند سحرگاهان ، خبر چگونه توانم داشت

مني كه در شب بي پايان ، گواه گريه ي بارانم

 

شكوه سبز بھاران را ، برين كرانه نخواهم ديد

كه رنگ زرد خزان دارد ، هميشه خاطر ويرانم

 

چنان ز خشم خداوندي ، سراي كودكي ام لرزيد

كه خاك خفته مبدل شد ، به گاهواره ي جنبانم

 

درين ديار غريب اي دل ، نشان ره از چه كسي پرسم ؟

كه همچو برگ زمين خورده ، اسير پنجه ي طوفانم

 

ميان نيك و بد ايام ، تفاوتي نتوانم يافت

كه روز من به شبم ماند ، بھار من به زمستانم

 

نه آرزوي سفر دارد ، نه اشتياق خطر كردن ،

دلي كه مي تپد از وحشت ، در اندرون پريشانم

 

غلام همت خورشيدم ، كه چون دريچه فرو بندد

نه از هراس من انديشد ، نه از سياهي زندانم

 

كجاست باد سحرگاهان ، كه در صفاي پس از باران

كند به ياد تو ، اي ايران ! به بوي خاك تو مھمانم


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد