زمين و زمان

مشاور شركت بيمه پارسيان

زمين و زمان

۳۱ بازديد

 

جوي بزرگ دهكده ي زادگاه من

كز كوچه هاي خاكي و خاموش ميگذشت

آبي به روشنايي باران داشت

وز لابلاي توده ي انبوه خار و سنگ

خندان و نغمه خوان

سيري بسان باد بھاران داشت

در عمق آفتابي او : رنگ ريگھا

با طيفھاي نيلي و نارنجي و كبود

نقشي به دلربايي فرش آفريده بود

جوي بزرگ دهكده ي زادگاه من

در نور نقره فام سحرگھان

عكس كبوتران مھاجر را

از پشت شاخ و برگ سپيداران

بر سطح موجدار درخشانش

مانند طرح پارچه جان مي داد

در روزهاي تيره ي بي باران

تصوير گيسوان دست حنا بسته ي چنار

يا : عكس دام شيشه اي عنكبوت را

با قطره هاي شبنم شفاف صبحدم

بر بالھاي زبر و درخشنده ي مگس

در لابلاي سبزي انبوه شاخسار

بر لوح پاك خويش نشان مي داد

وان جاري زلال در آغوش تنگ او

همواره از دو سو

با پونه هاي وحشي و با ريشه هاي پير

آميزي مدام و ملايم داشت

در حفره هاي خاك فرو مي رفت

در لايه هاي سنگ نھان مي شد

وانگه دوباره سوي زمينھاي دوردست

آرام و بي شتاب روان مي شد

جوي بزرگ دهكده ي زادگاه من

پنداشتي كه جوي زمان بود

كز لابلاي خاطره هاي عزيز عمر

با رنگھاي نيلي و نارنجي و كبود

سنگين تر و غليظ تر از جوي انگبين

در گلشن بھشت

راهي به سوي وادي آينده مي گشود

كنون همان زلال كه آب است يا زمان

در جويھاي محكم سيماني

از سرزمين غربت ما : سالخوردگان

چون برق مي گريزد و چون باد مي رود

زيرا كه راه او

از لابلاي توده ي سنگ و گياه نيست

ميلش به هيچ خاطره در طول راه نيست

او ، پشت هيچ ريشه توقف نمي كند

يا پيش هيچ پونه نمي ماند

وز هيچ برگ مرده نمي ترسد

اينجا : زمان و خاطره بيگانه از همند

وز يكدگر بسان شب و روز مي رمند

آري، درين ديار

در غربتي به وسعت اندوه و انتظار

ما ، با زمان به سوي فنا كوچ مي كنيم

بي هيچ اشتياق

بي هيچ يادگار


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد