دزد آتش

مشاور شركت بيمه پارسيان

دزد آتش

۳۷ بازديد

 

پاي به زنجير بسته زخمي پيرم

كاين همه درد مرا اميد دوا نيست

مرهم زخمم كه چون شكاف درخت است

جز مس جوشان آفتاب خدا نيست

نشتر خونريز خارهاي پر از زهر

مي تركاند حباب زخم تنم را

خاك به خون تشنه از دهانه ي اين زخم

مي مكد آهسته شيره ي بدنم را

كركس پيري كه آفتابش خوانند

بيضه ي چشم مرا شكسته به منقار

پنجه فروبرده ام به سينه ي هر سنگ

ناخن تيزم شكسته در تن هر خار

مانده به كتفم نشاني از خط زنجير

چون به شن تر ، شياري از تن ماري

تا به زمين پاشد آسمان نمك نور

بركشد از رخم شانه هام ، دماري

من مگر آن دزد آتشم كه سرانجام

خشم خدايان مرا به شعله ي خود سوخت

بر سر اين صخره ي شكسته ي تقدير

چارستونم به چارميخ بلا دوخت

بر دل من آرزوي مرگ ، حرام است

گرچه به جز مرگ ، چاره ي دگرم نيست

بر سرم اي سرنوشت ! كركس پيري است

طعمه ي او غير پاره ي جگرم نيست

موم تنم در آفتاب بسوزان

مغز سرم را به كركسان هوا ده

آب دو چشم مرا بر آتش دل ريز

خاك وجود مرا به باده فنا ده


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد