تقدير

مشاور شركت بيمه پارسيان

تقدير

۳۰ بازديد

 

آزرده از آنم كه مرا زندگي آموخت

آزرده تر از آنكه مرا توش و توان داد

سوداگر پيري كه فروشنده ي هستي است

كالاي بدش را به من ، افسوس ، گران داد

گفتم كه زبان دركشم و ديده ببندم

ديدم كه دريغا ! نه مرا تاب درنگ است

وه كز پي آن سوز نھان در رگ و خونم

خشمي است كه ديوانه تر از خشم پلنگ است

خشمي است كه در خنده ي من ، در سخن من

چون آتش سوزنده ي خورشيد هويداست

خشمي است كه چون كيسه ي زهر از بن هر موي

ميجوشد و ميريزد و سرچشمه اش آنجاست

من بندي اين طبع برآشفته ي خويشم

طبيعي كه در او زندگي از مرگ جدا نيست

هم درغم مرگ است و هم آسوده دل از مرگ

هم رسته ز خويش است و هم از خويش رها نيست

با من چه نشيني كه من از خود به هراسم

با من چه ستيزي كه من از خود به فغانم

يك روز گرم، نرمتر از موم گرفتي

امروز نه آنم ، نه همانم ، نه چنانم

يك روز اگر چنگ دلم ناله ي خوش داشت

امروز به ناخن مخراشش كه خموش است

يك روز اگر نغمه گر شادي من بود

امروز پر از لرزه ي خشم است و خروش است

گر زانكه درين خاك بمانم همه ي عمر

يا رخت اقامت ببرم از وطن خويش

تقدير من اينست كه آرام نگيرم

جز در بن تابوت خود و در كفن خويش


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد