ابليس ، اي خداي بديھا
! تو شاعريمن بارها به شاعريت رشك برده ام
شاعر تويي كه اين همه شعر آفريده اي
غافل منم كه اين همه افسوس خورده ام
عشق و قمار شعر خدا نيست ، شعر تست
هرگز كسي به شعر تو بي اعتنا نماند
غير از خدا كه هيچ يك از اين دو را نخواست
در عشق و در قمار كسي پارسا نماند
زن شعر تست با همه مردم فريبي اش
زن شعر تست با همه شور آفريدنش
آواز و مي كه زاده ي طبع خدا نبود
اين خوردنش حرام شد ، آن يك شنيدنش
در بوسه و نگاه تو شادي نھفته اي
در مستي و گناه تو لذت نھاده اي
بر هر كه در بھشت خدايي طمع نبست
دروازه ي بھشت زمين را گشاده اي
اما اگر تو شعر فراوان سروده اي
شعر خدا يكي است ، ولي شاهكار اوست
شعر خدا غم است ، غم دلنشين و بس
آري ، غمي كه معجزه ي آشكار اوست
دانم چه شعرها كه تو گفتي و او نگفت
يا از تو بيش گفت و نھان كردم نام را
اما اگر خدا و ترا پيش هم نھند
ايا تو خود كدام پسندي ، كدام را ؟