دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۱۹:۴۷ ۳۲ بازديد
زير خورشيد سحرگاهان پاييزي
اي بھار رفته از خاطر
! من آن مرداب خاموشمآب بي لبخند حزن آلوده ي افتاده از جوشم
در دل من ، برگھاي مرده ي ايام مي پوسند
هيچ كس در ماتم اينان نمي گريد
باد هم اينجا مي نالد
عشق من اين دختر كولي
در ميان بيشه هاي ساحل مرداب خوابيده ست
در فضاي سرد خوابش ، برگھاي سبز
زرد مي گردند و مي افتند و مي پوسند
هيچ كس اينجا نمي گريد
باد هم اينجا نمي نالد
زير باران شبانگاهان پاييزي
در دل مرداب خاموش غريب من
آفتاب روزهاي دور مي ميرد
آه ، اي چشم عزيز آشناي من
همچنان فانوس درياي خيالم باش