در غبار خنده خورشيد

مشاور شركت بيمه پارسيان

در غبار خنده خورشيد

۳۰ بازديد

 

خواب ميبينم همه شب ، اسب رهوار مرادم را

يالش از نور سحرگاهان ، طلايي رنگ

خواب ميبينم كه برزين بلند او

راه مي پيمايم از فرسنگ تا فرسنگ

رو به سوي قله هاي دور مي آرم

قله هاي دور ، پنھان در غبار خنده ي خورشيد

ميروم آن سان كه نعل اسب من از سينه ي هر سنگ لاله ي برقي بروياند

ميروم آن سال كه گرماي نفسھاي تب آلودش

پرده ي ابريشمين آبشاران را بسوزاند

مي روم آنجا كه چون چشمم به طاق آسمان افتد

بشكفد در باغ چشمم سوسن خورشيد

همچو عكس بيشه ها در چشم آهوها

ميروم آنجا كه چون اسبم دو چشم از خواب بگشايد

نقش بندد در نگين مردمكھايش

سايه ي پرواز خاموش پرستوها

عاقبت زين ميكنم روزي به بيداري

اسب رهوار مرادم را

رو به سوي قله هاي دور مي آرم

قله هاي دور ، پنھان در غبار خنده ي خورشيد

ميروم آنجا كه باغ آفرينش را بھاري هست

ميروم آنجا كه دل ها را شكوه انتظاري هست


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد