اي كولي كبود نگاه ستاره چشم
اي با غم غريبي من آشنا هنوز
اي نغمه ساز عشق كه با پنجه ي اميد
بر ميكشي ز چنگ دلم ناله ها هنوز
من بار ديگر از پس ديوار سالھا
سوي تو آمدم
سوي تو آمدم كه به ياد تو آورم
آن نغمه را كه موج زند در فضا هنوز
همچون صداي ناله ي ني از ره دراز
ياد تو شاد ميكندم در شب نياز
هر چند نغمه اي نسرودي ز ديرباز
در گوش من طنين فكند آن صدا هنوز
در خوابھاي تيره ي اندوهگين خويش
يك شب ترا چو مستي افيون شناختم
تا در نگين مردمك چشم خود نھم
نقشي از آن خيال گريزنده ساختم
نقش تو ماند و ، نام تو در خاطرم نشست
اما تو همچو خواب ز چشمم گريختي
چون سايه اي كه پر تو ماه آفريندش
پيوند خود ز ظلمت شبھاي گسيختي
اي كولي كبود در نگاه ستاره چشم
اي در غروب چشم تو خورشيدها به خواب
اي گيسوان تو
مانند يال اسب ، پر از برق آفتاب
آيا شود كه يك شب آري ، نه بيشتر
آغوش آشتي بگشايي براي من ؟
اي كولي كبود نگاه ستاره چشم
اي در غم غريبي من ، آشناي من