بشنو از ني

مشاور شركت بيمه پارسيان

بشنو از ني

۲۹ بازديد

 

ني هاي خوابناك ، به خميازه ي نسيم

از يكديگر به نرمي مژگان جدا شدند

چشم بخواب رفته ي مرداب از آن ميان

در آفتاب صبح ، چو آيينه برق زد

آنگه ، نيي بلندتر از مار هفت بند

بيمارتر ز چھره ي مھتاب صبحگاه

در تخم چشم خيره ي مرداب ، سبز شد

چون نيزه ي شكسته رها شد به سوي ماه

شش بند او چو سينه ي غوكان سپيد بود

بر گرد بند هفتم او ، طرقه اي سياه

آن طوقه را ز رنگ شب انگاشت آفتاب

كوشيد تا به دست بلورين بشويدش

اما هر آنچه كرد

اما هر آنچه پيكر ني را به نور شست

زهر سياه ، در تن وي بيشتر دويد

هنگام ظھر : تا به كمرگاه ني رسيد

در آستان شب به گلوي سپيد وي

ني ، رنگ شب گرفت

شب نيز رنگ ني

چون باد رهگذر خبر از مرگ روز داد

خورشيد خشمگين

از شستشوي پيكر ني نااميد شد

با پنجه هاي خونين ، آهنگ راه كرد

مھتاب از فراز درختان نگاه كرد

با آفتاب گفت

نفرين به شب كه هستي ني را تباه كرد

شب در جواب گفت

اين زهر من نبود كه در خون ني دويد

پوسيده بود ، ني

پوسيده بود و در تن خود خون مرده داشت

اين خون مرده بود كه وي را سياه كرد


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد