چراغي از پس نيزار

مشاور شركت بيمه پارسيان

چراغي از پس نيزار

۳۲ بازديد

 

تو آن پرنده ي رنگين آسمان بودي

كه از ديار غريب آمدي به لانه ي من

چو موج باد كه در پرده ي حرير افتد

طنين بال تو پيچيد در ترانه ي من

پرت ز نور گريزان صبح ، گلگون بود

تنت حرارت خورشيد و بوي باران داشت

نسيم بال تو عطر گل ارمغانم كرد

كه ره چو باد به گنجينه ي بھاران داشت

چو از تو مژده ي ديدار آفتاب شنيد

دلم تپيد و به خود وعده ي رهايي داد

چراغي از پس نيزار آسمان تابيد

كه آشيان مرا رنگ روشنايي داد

ترا شناختم اي مرغ بيشه هاي غريب

ولي چه سود ، كه چون پرتوي گذر كردي

چه شد كه دير درين آشيان نپاييدي

چه شد كه زود ازين آسمان سفر كردي

به گاه رفتنت ، اي ميھمان بي غم من

خموش ماندم و منقار زير پر بودم

چو تاج كاج ، طلايي شد از طلايه ي صبح

پناه سوي درختان دورتر بردم

غم گريز تو نازم ، كه همچو شعله ي پاك

مرا در آتش سوزنده ، زيستن آموخت

ملال دوريت اي پر كشيده از دل من

به من طريقه ي تنھا گريستن آموخت


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد