آه اي ميانه بالا ، آه اي گشاده موي
اي نازنين آيينه در چشم
اي سبزي تمام جھان در نگاه تو
اي آفتاب سرزده از بام باختر
اي مشرق جواني من جايگاه تو
در سرزمين ظلمت ، آيا چگونه اي ؟
آه اي سپيد بازو ، آه اي برهنه تن
اي بر سحرگھان تنت دست مھر من
كنون در آن ديار ، خدا را چگون هاي ؟
خرم ، شبان دور كه در پرتو چراغ
من مينوشم آنچه تو ميخواندي
من مي شنيدم آنچه تو ميگفتي
تا شايد از كلام تو يابم نمونه اي
فواره ي ظريف حياطت گشوده بود
نجواي نقره فامش مي ريخت در سكوت
تنھا طنين بال مگس اوج مي گرفت
چون باد پنجه مي زد بر تار عنكبوت
تا ميدميد روشني نيلگونه اي
كاغذ به روي كاغذ ، روز از قفاي روز
در دفتر سپيد تو پوسيد و زرد شد
چندين بھار آمد و چندين خزان گذشت
تا هر سخن پرنده ي آفاقگرد شد
اي بانوي كلام
وقتي كه دست من به هواخواهي دو لفظ
سرگشته در ميان دو معني بود
او را به لطف بوسه ي خود مينواختي
اي خامش سخنگو ، اي شوخ شرمگين
اي دوست ، اي معلم ، اي ترجمان بخت
اي سرخي خجالت بر گونه ي افق
هنگام عشق بازي خورشيد با درخت
در آن غروبگاه بھاري
وقتي كه آفتاب تن تو
از شامگاه بستر من ميكشيد رخت
ديدم كه همچو قلب زمين ميگداختي
اي از نژاد آهو ، اي از تبار ماه
آن لحظه هاي گمشده ي دور ياد باد
آه اي چراغ سرخ شقايق به دست تو
پيوستنت به قافله ي نور ياد باد
گويند
: آسمان همه جا آبي استاما نگاه تو
آن سبزي تمام بھاران چگونه است ؟
ايا هنوز در همه عالم نمونه است ؟
امروز شامگاه كه باراني از درون
تصوير دلفريب ترا مي شست
از پرده ي تصور تاريكم
ميديدم اي كسي كه ز من دوري
من با تو همچو آيينه ، نزديكم