دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۱۹:۴۷ ۳۰ بازديد
آتش در آبھاي روان بر فروخت ماه
برخاست باد و آتش تندش فرونشست
اما ، در آب سكن زير درختھا
عكسي فكنده بود كه پيوسته مي گسست
باران ، به گريه بار سفر بسته بود و ، شب
در بستر گشوده ي او خفته بود مست
تا برتن برهنه ي او خيره ننگرد
دست درخت راه نظر بر ستاره بست
دست درخت را
در دست خود فشردم ، رگھاي او شكست
مھتاب ، عمر شب را در شيشه كرده بود
چون شيشه بر زمين زده شد ، آفتاب رست