دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۱۹:۴۷ ۳۰ بازديد
زمين ، زمين تر است امشب
هوا ، هواي زمستاني
دلي به ظلمت شب دارم
غمي به وسعت ويراني
كسم به در نزند انگشت
جز اين درخت پريشان حال
كه سرنوشت مرا دارد
شب برهنگي اش در پيش
خزان پيري اش از دنبال
كسم به شيشه نكوبد مشت
به غير ماه سراسيمه
كه در شكوه تماميت
شكسته مي شود از نيمه
به بانگ پاي كه دارم گوش
ميان مستي و هشياري؟
كه در رواق سرم پيچيد
صداي ساعت ديواري
چراغ را نتوانم كشت
كه صبح پنجره ، روشن نيست
به هيچ سو نتوانم رفت
اگرچه جاي نشستن نيست
چنان در آيينه تنھايم
كه غير خويش نمي بينم
به جستجوي كه برخيزم ؟
در انتظار كه بنشينم ؟
ز صبح پنجره نوميد
خوشم به باد كه خواهد خواند
تو ، گرد خانه تكاني ها
در آستانه ي نوروزي
ترا از آيينه خواهم راند