در باغ سبز

مشاور شركت بيمه پارسيان

در باغ سبز

۳۲ بازديد

 

شب از گريه ي ابر ، مست است و ماه

فرو برده سر در گريبان خويش

به كردار شب ، باغ چشمان او

ندارد چراغي در ايوان خويش

در باغ سبزي است مژگان او

كزان جز به سرگشتگي راه نيست

درين باغ ، شب بي چراغ است و ، كس

از اعماق تاريكش آگاه نيست

به خود گويم : اي مرد شوريده بخت

نظر چند دوزي بر آفاق باغ ؟

نمي يابي آنرا كه دلخواه توست

چه مي جويي از اين شب بي چراغ ؟

بھل تا بگريد دل تنگ ابر

بر اين باغ غمناك بي روشني

كه تقدير او نيست جز آنچه هست

در بسته و نرده ي آهني


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد