دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۱۹:۴۷ ۳۶ بازديد
باري به دوش داشتي از دور دستھا
باري پر از غرور و درستي
باري كه دسترنج كمال و كلام بود
تصويري مي كشيدي بر پرده ي سپيد
تصويري از هميشه و هرگز
تصوير ناتمام تو ، نقش تمام بود
افسانه ميسرودي با لفظ ناشناس
لفظي نقابدار معاني
بدرود در كلام تو ، عين سلام بود
در لحظه ي هجوم جواني
زخمي به سينه يافتي از هجر آفتاب
زخمي كه لطمه هاش پس از التيام بود
شب را هميشه دشمن خود مي شناختي
اما ، به نيروز ميانسالي
مغز تو را ستاره مسخر كرد
اين انتقام شب بود ، اين انتقام بود
آه اي برادر ، اي به سفر رفته
گويي ترا ز بندر پنھان صدا زدند
شايد كه گمرهان شب دريا
حاجت به نور سرخ چراغ تو داشتند
آري ، چراغ قلب تو ياقوت فام بود