از دور و از نزديك و از دور

مشاور شركت بيمه پارسيان

از دور و از نزديك و از دور

۳۳ بازديد

 

تو وقتي كه دور از منستي

خيال تو از خلوت من

ازين شامگاه زمستاني غربت من

مرا ميبرد تا دياري

كه در آن طلوعي طلايي است آري

طنين قدمھاي تو در دل شب

تپشھاي قلبي است در آستان تولد

عبور درختي ز مرز شكفتن

تو چون در شب تيره ، رخ مينمايي

دري بر من از روشني ميگشايي

تو چون مي نشيني مرا ميربايي

تو وقتي كه پيش منستي

چراغي پس چھره داري

چراغي كه خطھاي پنھاني گونه ات را

چو رگھاي برگي جوان ، مي نمايد

تو وقتي كه پيش منستي

فروغي در اعماق شب ميدرخشد

نسيمي در اقصاي شب ميسرايد

تو وقتي كه پيش منستي

زمين ، زير پايم نمي لرزد آري

زمين ، استوار است و آفاق ، روشن

تو وقتي كه پيش منستي

بھار است و ، خورشيد و ، آيينه و ، من

تو چون جامه برگيري از پيكر خود

سراپاي آيينه ، چشمي است حيران

كه در او ، تو چون مردمك ، بي قراري

فراموش بادا ترا عزم رفتن

اگر چند ، چون روي برتابي از خلوت من

صداي تو ميايد از دوردستان

در آغوش شب ، پيكر آبشاري

تو وقتي كه دور از منستي

خيال تو از شامگاه زمستاني غربت من

مرا ميبرد تا دياري

كه در آن طلوعي طلايي است ،آري

تو ، روح بھاري


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد